تراژدی
آسمانخراشِ صد چشم
ترازی فراز از دود
سایه بر همسایه ها
مه در باغ برج
نگاره ای از یادگار ادیسون
اما ناراضی از ناترازی
دهان دره های دَرب ها
برو ، بیا
بیا ، بمان
رقص آدمک ها
پشت پرده های نیمه شفاف
می خندند
می نوشند
می ترسند
یا مبهوت از بهتان....
پرده ای کنار می رود...
«ببین ، آنجاست ، آن پایین»
پایین، آدم های کوچولو می لولند
دود جلوی دید...
فریاد، در سکوت...
دستها روی جیب
گوشها پنهان زیر کلاه
پاها ... می دود
حتی کبوترها
می خزند
از شعف آب و دانه
اما...
یکی با انگشت
بزرگترین پنجره را...
همان که در لابلای ابرها...
فریاد می زند «آنجااااا... »
به بلندای برج گردنش شکست
و سکوت...
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت 21:29 توسط میترا کریمیان
|