بهاریل

.... و دوباره
رقصِ فُروزه های آفتابِ نوروز
در چشمانِ دخترِ ایل
آن گاه که
فراسوی افق را به تماشا می نشیند


باز....
بانوی ایل
جومه ی گلابتون بر تن
لابلای ترمه ی گیسوانش
گل بابونه می کارد
و قصه ی هر روز را
بر جاجیمِ بخت دخترَکَش می بافد


و بهار....
وعده ی دامادیِ ایلخان است
به وصال ایلناز
به عهدِ یلدا

بهار......
زایشِ ثروت صحرا
به رونق رُستنی های مانده در زیر برف است
به جلالت آفتاب
و به شکوه تعادل نور و شب.

بهار.....
شکم های برآمده ی میش های سپید و سیاه است
با امید زایش وبرکت

و نوروز....
دمیدن در ساز
و نواختن بر دهل است
به شادمانه ی سرایش بهارینه ها

بهار.... شوق است

بهار......شور است

بهار.......طلوع مهر است به دلهای ما....

دلهایتان بهاری....

@@@@@@@
جومه ی گلابتون، پیراهن بانوان عشایر که روی آن نوعی زری دوزی شده است

ترمه ی گیسو، شاخه ای از گیسوی بانوی عشایر که آراسته و از لچک بیرون میگذارد

اشک قلم

ز کوچه سار عشقِ من رمیدی و رمانده ای
به سایه سارعیشِ خود،رسیدی ورسانده ای

بگشته ام به کوی تو ، به جلوه گاه روی تو
ز دید گاه و منظرم رهیدی و رهانده ای

شُکوهِ شِکوِه هایِ منْ، نیاز منْ نماز منْ
به درگه خدای من ، کشیدی و کشانده ای

تو شهسوارِ تیزْ تاز ، به ناز وساز دل بساز
به دشتِ بازِ دلْ چرا دویدی و دوانده ای

چو جامه ای به تن مرا ، شکوهِ یک سیهْ قبا
قبای من به تن چرا، دریدی و درانده ای

بیامدم به سویِ تو ، به مجمعِ شکوه تو
چرا به کنج عزلتی خزیدی و خزانده ای

کبوترِ سپیدِ من ، بیاوَرَد پیام من
ز بام آشنایِ او پریدی و پرانده ای

چو میسرایمتْ تُرا ، بخوانَمَت ز دلْ ، چرا
سرشک غم ز خامه ام چکیدی و چکانده ای

سیاوش

یک هَزار بر مزار می خوانَد
عاشق روی دلبری خَش بود

سنگ سردش به ناله میگوید
گُر گرفته دلَش به آتش بود

گیسوانِ کَهورِ در طوفان
می‌نماید دلش موشوَّش بود

رنگْ رنگِ سرخیِ رویش
گوییا باغی از پریوش بود

در شگفتم که می‌سپردش دل
گرچه رهْ کوچه تار و مُدهَش بود

در سحرگاه بی‌کسی جان باخت
خونِ سرخشْ پرِسیاوش بود
@@@@@@
کهور درختی گرمسیری با شاخه های پراکنده که به نرمی به دست تند بادها میسپارد.
پریوش بوته ای گلدار که رنگ های آن از صورتی کمرنگ تا ارغوانی است.