** در کوچه ی مهر **
استقبالی از غزل ٢٧٧ حافظ
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
* * * * * * *
دیشب از کوچه ی معروف تو،من، باز گذر می کردم
از سراسیمه گی سنگْ به سر ، باز ، حذر می کردم
درخیالم به تماشای من اینبار نظر می کردی
سربرآوردم و در پنجره ی باز نظر می کردم
نور از آن پنجره ی بخت سفر کرد و گذشت
کاش من در سفرش ، باز خطر می کردم
فیضِ گل ، تابِ دل از بلبل بیدل بِبَرَد
یا که تقدیرِ من از شام ، سَحَر می کردم
من ازان دم که به دیدارِ تو خوگر شده ام
با خیالت همه ی عمر به سر می کردم
بردم از دوری تو داد به دادارِ فلک
تا بیایی ز درم خاک رهت کحل بصر می کردم
من که بر قافیه ات باخته ام ، حیف و دریغ
باید این خطِ غمت ، محو اثر می کردم
خطِّ حافظ به دلِ «مهر» بیاموخت سخن
ورنه در کوی تو کِی عمر سپر می کردم؟
پس از سرایش این شعر از دیوان جناب حافظ تفالی زدم ، غزل زیر آمد:
کسی که حسن وخط دوست درنظردارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت
نهادهایم ، مگر او به تیغ بر دارد
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 0:10 توسط میترا کریمیان
|