شبان پرّ
شبان پرّ (شب تاب)
رویای ماندن با تو را، پرواز خواهم داد
همراه با شب تاب های دشت روشن
تا ژرفنای پونه زارِ رود و دره
بازی میانِ ابر و نور و کوه و سایه
گشتن میان چشمه سارانْ آن حوالی
بازی آب و دست تو، دستِ خیالی
تا یک صدای جیغ، از سردیِ سوزِ نوبهاری
بلعیدن یک تکه ابرِ سرد و نرمِ آسمانی
غلطیدنِ روی علفهای معطر
در پهن زار آن فلات زرد و سبز و سرخ و آبی
قایم باشک با موش و خرگوش فراری
هم بال تو ، بالای بالا ، روی رویا
نزدیکیِ چشمک زدن بر صبح فردا
پرواز رویا را به چتر اختیارم می نشانم
در رقص مهتابی توری های پرده
در قابی از بازی درهای اتاقم
آنجا که تابش های یک شب تاب می گفت
«خوابیده ساعت» بی خبر از اوج هایم
شب خواب کم نور اتاقم مثل شب تاب
چشم مرا تا شهر رویا می کشاند
نادیده خوابم می پرد تا صبح فردا
بیخوابی ام را شب به رویا می سپارم