به واژه می نگارمت به روی بومی از غزل
ترانه گر مدد دهد سُرایمت چُنان عسل

به تختِ کاخ شعر من نشسته ای تو ای شها
شهی روایتی بُوَد از آن خصال پُر مَثَل

سپید یا قصیده ای ، گذشته یا به روزگار
مزین است شعر من به عشق تو من الازل

چو شَعر تو به شِعر من جناس می پراکند
مَجاز بر خصال تو شود مُجاز در عمل

ملاحت دو چشم تو اشارتی به حور عین
دریغ از مبالغه دریغ ذره ای دغل

عروض در کلام تو به عرض و طول شاعری
بخوانمت تلاوتی ز مشق های بی بدل

تمام حس شاعری به عشقِ روی ماه تو

دوانده ام چو اسب جان میانِ دشتی از امل