زایش
** زایش **
مرا کاسه ای سفالین میخواند
مردی که فیروزه را نمی شناسد
چشم می بندد
تا
تلالوی گوهر را نبیند
بسترش
صورتی ترین رویای اوست
و خِرَد را خریده تا خُردش کند
من آن کوزه گَرَم
که از خاک تحقیر تو
جام آتشی می سازم
تا کائنات بنوشند
شراب رهایی ام را
و در رقصی آسمانی
می سرایم
آواز بلندِ زن بودنم را...
+ نوشته شده در شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 22:12 توسط میترا کریمیان
|