تشنه
** تشنه **
سِحرِ لیوانی آب
ساعتی آسایش
در سرارودی دور
جرعه ی اول ازین آب چشیدم که لبی تر بکنم
خنکای باران
چشمه ای آب سبک
اما من ،
نگران از وزش باد کویر...
قصه ی علقمه را می خواندم
جرعه ای دیگر زود
در گلویم غلتید
سردی زمزمِ نور
تا ته دل تابید
باز من،
خشکی را
در پلاسیدگیِ زردیِ لادن دیدم
جرعه ی بعد
کمی چرخ زد و آمد و رفت
جرعه ی بعد
سرازیر شد از ناف گلو
ته لیوان، تهی
قطرهای آویزان، چنگ بر دامانِ
سر و روی لیوان
چشم در چشم من انداخت
و من
خیره در چشم بلورینه ی آب
سیرآب...
تشنه از آب که نوشیدم و رفت
گِردِ گِردابیِ گردون گردید
راه را دید و گذشت
«جام را تشنه به میدان تا چند» ؟ (حافظ)
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 22:16 توسط میترا کریمیان
|