** تشنه **

سِحرِ لیوانی آب

ساعتی آسایش
در سرارودی دور

جرعه ی اول ازین آب چشیدم که لبی تر بکنم

خنکای باران
چشمه ای آب سبک

اما من ،
نگران از وزش باد کویر...
قصه ی علقمه را می خواندم

جرعه ای دیگر زود
در گلویم غلتید

سردی زمزمِ نور
تا ته دل تابید

باز من،
خشکی را
در پلاسیدگیِ زردیِ لادن دیدم

جرعه ی بعد
کمی چرخ زد و آمد و رفت

جرعه ی بعد
سرازیر شد از ناف گلو

ته لیوان، تهی

قطره‌ای آویزان، چنگ بر دامانِ
سر و روی لیوان
چشم در چشم من انداخت
و من
خیره در چشم بلورینه ی آب

سیرآب...

تشنه‌ از آب که نوشیدم و رفت

گِردِ گِردابیِ گردون گردید

راه را دید و گذشت

«جام را تشنه به میدان تا چند» ؟ (حافظ)