گاه

ساری می شود آتش

از بامگاه نگاهت

در نگاهم

گاه

به رنگ و رقص و رویا

آذین می بندی

شادمانه ها را

گاه

تکرار می کنی

در خم و پیچ شانه

عطر موج گیسوان را

تا

یاخته های خون ببرد

به خمیره ی وجود

خبر خاطر خواهی را

که

تو شاه واره ی شعرمنی

در شکوه شب های

بعدِ دیدار

تو

صبح فردا را

به تلاطم می رقصانی

در بارگاه وصالی دوباره