سیب سبزی را که در دستم نشست

از درخت خانه ی همسایه بود

قلب سرخی روی لُپَّش می کشم

می فرستم سوی صاحبخانه زود

صاحبِ خانه به سیبم گاز زد

قلب آن خورد و به دل پنهان نمود

باد تند دیگری ناگه وزید

سیب دیگر کند و تکراری نمود

تازه فهمیدم چه کردم با دلم

سیبِ مهر از صاحبِ خانه نبود

شوق رویا سیب را اسطوره کرد

کاش سیب قصه بر سر خورده بود

از گرانشْ سیب در دستم نشست

این گرانش آن گرایش ها نبود