** هیسسس **
قیژ...
قیژ...
برف،
زیر گامهای یک در میانِ مرد
فریاد میزند.
کوله بارش
تق تق،
همهمه میکند.
سوت،
راه را میمکد،
اما در هوهوی باد گم میشود.
خشخشِ
گرمای مالش دستهای خشن،
هااایِ نفس را هورت میکشد.
شکمش قارقوری کرد.
دندان قروچهای...
ساعتی بعد...
... سکوت.
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۴ ساعت 0:36 توسط میترا کریمیان
|